پژوهش هنر و فلسفهٔ هنر

پژوهش هنر و فلسفهٔ هنر

در این وبلاگ به معرفی هنرهای مختلف و اخبار هنر، و منابع رشته های هنر خواهیم پرداخت و درباره زیبایی‌شناسی و نظرات فیلسوفان در باب هنرآشنا خواهیم شد

۳۳ مطلب با موضوع «پژوهش هنر» ثبت شده است

نقاشی قاجاریه مانند دیگر اقدامات این دوره به سلطنت ناصرالدین شاه مرتبط بود و به دو دوره تقسیم می‌شود: پیش و پس از او. در عهد ناصری می‌توان شکوه این هنر را مشاهده کرد. این هنر هم مانند دیگر هنر‌های دوره قاجاریه با هنر اروپایی تلفیق شده و آغاز تلفیق این دو هنر است. نقاشی در دوره قاجار وابسته به دربار بوده و شاه و درباریان سفارش نقاشی را به نقاشان می‌دادند. دربار قاجاریه در این دوره میزبان نگارگری نیز می‌شود.

کاخ‌های این دوره مجلل بود و دیوارنگار‌ها هم در این زمان تزئین‌کننده قصر‌ها بودند. موضوع نقاشی‌ها در این دوره صحنه‌ها، مجالسِ پذیرایی و بزم شاهانه، ورود سفیران، جنگ، رقص و باده گساری بود. در این دوره از هلند معمان نقاشی را آوردند و در اصفهان مدارسی برای آموزش نقاشیان ایجاد شد.

گروه نویسندگان

عبدالمجید طالقانی معروف به درویش از نوادر خوشنویسی ایران است. او در  روستای مهران از توابع طالقان استان البرز به دنیا آمد. مشعشعی (1391) نویسنده کتاب «احوال و آثار درویش عبدالمجید طالقانی»[1] سال تولد او را 1150 ه.ق و برخی 1145 ه.ق ذکر  کرده ­اند. او ابتدا به شهر قزوین رفت و بعد به اصفهان رفته و همانجا سکنی گزید. اصفهان آن روزها دوره پرآشوبی را تجربه می ­کرد. از یک سو محمود افغان اصفهان را غارت کرده بود و از سوی دیگر نادرشاه داشت قدرت را به دست می ­گرفت. در نیمۀ اول قرن یازدهم هجری در تاریخ ادبیات و هنر ایران با توجه به وضعیت سیاسی آن زمان دوره انحطاط را تجربه می­ کرد مثلاً شعر این دوره را شعر «دوره بازگشت» طبقه ­بندی می­ کنند و قس ­علی­ هذا. دلیل مهاجرت او به قزوین فوت والدینش بوده است. او در قزوین از همان کودکی به سلک درویشی درآمد ولی به دلایلی نامعلوم در قزوین ماندگار نشد و مشخص است که توقف طولانی نیز در قزوین نداشته است. آذر بیگدلی (1134-1195) شاعر و تذکره نویس اصفهانی که معاصر اوست درباره او می­نویسد: «در اوایل حال بکسوت فقر مبتلی و در عنفوان جوانی باصفهان آمده دست شوق بتحصیل کمالات صوری گرفته و در خطاطی ترقی عظیم کرده بحدی که در فن شکسته رونق خط «شفیعا»[2] را شکسته.»

گروه نویسندگان

 

 

نوع مقاله: علمی -پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار گروه فلسفه، دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجه، دانشگاه تبریز

2 استاد گروه فلسفه، دانشکدۀ ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز

3 دانشجوی دکتری گروه فلسفه، دانشکدۀ ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه تبریز

چکیده

در توماس زیبایی امری متافیزیکی است و با وجود پیوند دارد، از اینرو می­توان وجود را ریشه و اصل زیباییِ اشیاء تلقی کرد. صورت نیز مفهومی کلیدی در زیبایی­شناسیِ تومایی و اساسِ زیباییِ امور است. هر چیزی که وی راجع به زیبایی می­گوید، بیانگر ابتنای آن بر صورت است. در نظام تومایی صورت شیء، با فعلیـت آن شیء مرتبط است. صورت، معیارِ درونیِ زیبایی شیء است. همچنین سه معیارِ عینیِ زیبایی که توماس ذکر می­کند، هر یک، صراحتا یا به طور تلویحی، به مفهوم صورت اشاره می­کند. از طرف دیـگر، توماس زیبایی را با شناخت مرتبط دانسته و ادراک امر زیبا را ادراکی شناختـی قلمداد می­کند. فعلِ «دیدن» یا فعل «ادراک کردن» فعلی است که فاعل شناسا در طی آن یک واقعیت صوری را درک می­کند. پس از نظر توماس، عمل ذهن شناساننده، شکل­دهندۀ زیبایی است و صورت حلقۀ اتصالِ ذهنِ شناسندۀ زیبایی و شیء زیبا و به عنوان واسطه­ای است که ذهن، شـیء را از طریـق آن می­شناسد. پس می­توان صورت را واسطۀ عین و ذهن تلقی کرد؛ زیرا صورت، هم جنبۀ معقول شیء زیبا است و هم اصل ساختاری شیء انضمامی است و با مؤلفه­های عینی زیبایی در ارتباط است.
گروه نویسندگان

به «هم‌او» که هر اندیشه درونش مغاکی در‌افکنَد

برخی داستان‌ها را می‌خوانیم، با اندیشۀ نویسنده آشنا می‌شویم. برخی داستان‌ها را می‌خوانیم، به اندیشه فرو می‌رویم. برخی داستان‌ها را هم می‌خوانیم ــ چنان‌چه به‌راستی و به‌درستی «بخوانیم» ــ اندیشیدن می‌آموزیم.

 به‌جد و با اعتمادی وافر می‌توان داستان‌های هوشنگ گلشیری را از سنخ دستۀ سوم به شمار آورد؛ یعنی از سنخ داستان‌هایی که در آن‌ها اندیشیدن به وقتِ خواندنِ داستان، ارمغانی است قصدشده از سوی نویسندۀ اثر؛ نویسنده‌ای که خود از میانۀ نوشتن می‌اندیشد، می‌گوید، فریاد برمی‌آورد، می‌شورد، و نهایتاً جهان پیرامون خود را نه‌فقط نظاره‌گرانه که ــ حتا به تعبیری ــ هم‌هنگام دست‌ورزانه به نقد و چالش می‌کشد. شاید در این‌جا هر دو مدعای مطرح‌شده در خصوص جایگاه کم‌مانند گلشیری در ساحت داستان‌نویسی را مدعیاتی پرگویانه ــ و از شدت پرگویی، گزافه‌گویانه ــ قلمداد کنید: یکی آموختنِ اندیشیدن ــ نه اندیشه‌آموختن ــ از خلال داستان‌هایش، و دیگری مواجهۀ دست‌ورزانۀ او با واقعیت و مثلاً «جهان واقعی».

هوشنگ گلشیری در سال‌ها و در حال و هوایی شروع به نوشتن کرد که جریان چپ و نویسندگان حزب توده خود را تنها سرآمدان هنر متعهد می‌دانستند. از دید اینان هنرِ متعهد بعضاً آن هنری بود که در شمایل نوعی رئالیسم سوسیالیستی، می‌کوشید به‌نوعی هم مروج اندیشه‌های حزبی باشد و هم طلیعه‌دار سخن‌راندن از «واقعیتی» درجریان. با این همه، واقعیتِ مد نظر ایشان غالباً واقعیتی بود جلوی‌دستی، پیشاروی، و جلوی‌چشمی که سخن‌گفتن از آن طی یک فرایندِ سادۀ بازتابی ممکن و میسر می‌شد. باید گفت، این نگاه به واقعیت و امکانِ سخن‌راندن از آن، مستلزم آن است که سرحدات میان دیدن با گفتن‌ـ‌نوشتن، سرحداتی باشند «تقریباً» مماس با یکدیگر. به یک عبارت، در مرزِ میان چشم و دهان فاصله‌ای به‌شدت باریک وجود دارد و آنچه در این فاصلۀ تنگ و فشرده جایگیر می‌شود، چیزی نیست مگر تنها اراده‌ای معطوف به دیدنِ واقعیتِ پیشاروی: خواستنِ این‌که «واقعیت» را ببینید. در نهایت، ماحصل چنین اراده‌ای هم چیزی نخواهد بود مگر طرح گزارش‌گونه‌ای از این واقعیت، و با اتکا بر آن، فراخواندن دیگران به عمل و عمل و عمل.

گروه نویسندگان


نویسنده:  محمد علی مرادی

دوره‌ی یونان

در یافتن منشأ تاریخ، همواره باید به تنش میان تاریخ و شعر توجه کرد. این تنش را می‌توان به دوران یونان باستان رساند؛ آنجا که حماسه‌های یونانی مدعی گونه‌ای روایت تاریخ و انتقال سرگذشت گذشتگان از این طریق شدند.  

هنگامی که هردوت و توکیدوس کوشیدند تاریخ بنویسند بیش از هرچیز بر این امر توجه کردند که امر واقع را بازنمایی کنند. توکیدوس توصیفی درباره‌ی جنگ بین پولوپونیس و آتن را روایت کرد و هرودت کوشید انسان دنیایی و عمل انسانی و رخدادها را بنویسد. اما دو چهره‌ی شاخص دیگر در یونان، یعنی هومر و هزیود کوشیدند تاریخ را از خلال اسطوره ببیند. در واقع هرودت و توکیدوس هرکدام کوشیدند تاریخ بنویسند اما تاریخی که هردو نوشتند ابعاد گوناگون و متنوعی را در بر می‌گرفت که مهم‌ترین وجه آن پرداختن به امور دنیوی و انسانی بود؛ به‌ویژه ترسیم گذشته و عمل انسانی و رخداداهایی که در فرم جنگ‌های ملی خود را ظهور می‌داد. اما دو چهره‌ی شاخص دیگر در یونان، یعنی هومر و هزیود در بستر اسطوره سیر می‌کردند؛ هرچند که این اسطوره‌ها هم ابعادی این جهانی داشتند. آنچه هردوت می‌نوشت در فرم ادبی بود و آنچه که توکیدوس می‌نوشت بیشتر درباره جنگ‌ها بود. آن‌ها انگیزه‌ی عملی برای تاریخ یا هستوریا داشتند؛ از این رو با حماسه و اسطوره خود را درگیر کردند. مهم‌ترین مسئله اینجا انگیزه «حضور» و «یادآوری» بود. هر دو تاریخ‌نویس بر این دومفهوم تمرکز داشتند که امر حافظه و امر حضور را در آثار خود ارائه دهند و از این طریق بر امر «فراموشی» فایق آیند. بدینسان به این حکم رسیدند که «تاریخ فرهنگی، چنان یادآوری است که علیه فراموشی می‌جنگد». اینجا مسئله‌ی تبیین و انتظاری که درباره‌ی مسئله‌ی حقیقت وجود دارد خود را نشان می‌دهد: چگونه می‌توان بین امر متقدم و متأخر رابطه‌ای برقرار کرد و حقیقت را چگونه می‌توان درک کرد و آن را به‌طور ضروری و معنادار و خردمندانه بیان کرد؟ این مطلب در دوسطح یعنی در تاریخ و در هنر به‌ویژه شعر خود را نشان می‌دهد.

گروه نویسندگان

 




ال گرکو در جزیره کرت، که مولدش بود، خود را کوریاکوس تئوتو کوپولوس (به معنی “خداداد”) مینامید، در ایتالیا به دومنیکو تئوتو کوپولوس و در اسپانیا به دومینگو تئوتو کوپولی موسوم بود، خودش با حروف یونانی دومنیکو تئوتوکوپولوس امضا میکرد. روزگار نام او را به ال گرکو خلاصه کرده است، و آن لقبی است که در اسپانیا به او دادهاند. از زندگی او در کرت اطلاعی در دست نداریم. احتمال دارد که اجداد او پس از تسلط ترکان عثمانی بر قسطنطنیه (1453)، از آن شهر به کرت مهاجرت کرده باشند. در هر صورت او در کرت و بعدا در ونیز تحت تاثیر موزائیکهای روم شرقی قرار گرفت. در زمان او کرت به ونیز تعلق داشت. طبیعی است که این هنرمند جوان، پس از آنکه از رونق نقاشی در ونیز آگاهی یافت، با شور و هیجان بسیار سوار کشتی شد، به آن شهر رفت، و احتمالا به جمع یونانیان در آن محیط بینالمللی پیوست، مدت دو یا سه سال نزد تیسین شاگردی کرد، و طرفدار تینتورتو شد که تصویر عده زیادی را در یک تابلو میکشید، و مانند این استاد به لباسهای رنگین و گرانبها علاقه یافت. مدتی نیز با خشوع و خضوعی صبورانه از نقاشیهای مشهور ونیز، ردجوامیلیا، پارما، و فلورانس تقلید کرد و، اندکی پیش از مرگ میکلانژ، وارد رم شد. (1564) نخستین اطلاع قطعی که از او داریم در نامهای است که در رم در تاریخ 16 نوامبر 1570 توسط جولیو کلوویو به آلساندرو فارنزه بدین مضمون نوشته شده است:
مرد جوانی که شاگرد تیسین بوده و به عقیده من نقاش با استعدادی است از کاندیا وارد رم شده است. ... او از خود تصویری کشیده است که مورد تحسین و تمجید همه نقاشان رم واقع شده است. میل دارم که تحت حمایت آن جناب مستطاب قرار گیرد، و برای تامین مخارجش فقط اتاقی در قصر فارنزه به او داده شود.
کاردینال با این پیشنهاد موافقت کرد، و ال گرکو، به پاداش آن، تصویری استادانه از کلوویو کشید. هنگامی که بر سر تصویرهای عریانی که میکلانژ در تابلو واپسین داوری کشیده بود بحث درگرفت، ال گرکو حاضر شد که اگر همه آن را پایین بیاورند، خودش به جای آن تصویرهایی به همان خوبی ولی پوشیدهتر بکشد. از این رو مقام او در نظر هنرمندان رم پایین آمد. بعضی از اسقفهای اسپانیایی که در رم بودند به او گفتند که فیلیپ دوم دنبال نقاشانی میگردد که در قصر اسکوریال برای او تصویرهایی بکشند. از این رو ال گرکو در سال 1572 به اسپانیا رفت و گرد و غبار رم را از کفشهای خود پاک کرد، ولی مانند نقاشان ایتالیایی به کشیدن تصویرهای کج و معوج عادت کرده بود.
از این تاریخ تا سال 1575 اطلاعی از او در دست نداریم، تا اینکه در این سال او را
گروه نویسندگان

 

در تاریخ مغرب‌ زمین، پس از دوران قرون وسطی، دوره ­ای است که رنسانس نامیده می ­شود. در این دوران که تفاوت بارزی با دوران قرون وسطی دارد، شیوه زندگی بسیار عوض شد و اساساً غرب، زندگی دوباره ­ای آغاز کرد. در زمینه ­های ایجاد رنسانس، دلایلی را برشمرده­ اند که در این­جا ذکر می ­کنیم.

فاصله طبقاتی ناشی از نظام فئودالی

در نظام فئودالی در طول ۱۴۰۰ یا ۱۵۰۰ سال گذشته، فاصلة عمیق طبقاتی به وجود آمده بود. هنگامی که فاصله طبقاتی به شدت زیاد شود، امکان بقا برای نظام فئودالی وجود نخواهد داشت. در واقع، به وجود آمدن رنسانس، از فاصلة طبقاتی نشأت می­گیرد.

تلفیق نهاد دین و دولت

در دوران قرون وسطی، پادشاهان از کلیسا کسب مشروعیت می ­کردند و در واقع وابسته به کلیسا بودند. به تدریج کلیسا از این قدرت، سوء استفاده کرد و در زیاد شدن ثروت، با نهادهای سیاسی به رقابت پرداخت. کم­ کم کلیسا به زمین­دار بسیار بزرگ تبدیل شد. این امر، نارضایتی توده­ ها را نسبت به مذهب به وجود آورده بود.

عصر ترجمه

گروه نویسندگان

رنسانس دوره‌ای پرشور از تولد دوباره‌ی فرهنگی، هنری، سیاسی و اقتصادی اروپا بعد از قرون وسطی بود. معمولاً این دوره را از قرن چهاردهم تا هفدهم می‌دانند. در رنسانس مجدداً به کشف فلسفه، ادبیات و هنر کلاسیک پرداخته‌شد. برخی از بزرگ‌ترین متفکرین، نویسندگان، سیاستمداران، دانشمندان و هنرمندان تاریخ بشر در این دوره زندگی می‌کردند؛ هرچند کاوشگری‌های جهانی هم سرزمین‌ها و فرهنگ‌های جدیدی را به روی تجارت اروپایی گشود. رنسانس پلی است بین قرون وسطی و دنیای مدرن!

از تاریکی به نور

در دوران قرون وسطی که از سقوط روم باستان در سال ۴۷۶ م. آغاز شده و تا اوایل قرن چهاردهم ادامه داشت، اروپایی‌ها در زمینه علم و هنر رشد بسیار اندکی داشتند. این دوره که به «عصر تاریک» نیز شناخته می‌شود، به عنوان عصر جنگ، جهل، قحطی و بیماری‌های واگیری مانند «طاعون سیاه» در تاریخ به ثبت رسیده است. اگر چه برخی از مورخین باور دارند چنین تصویر سیاهی از قرون وسطی بسیار اغراق شده به نظر می‌رسد و قرون وسطی دستاوردهای قابل اعتنایی دارد، ولی غالباً موافق هستند که فلسفه‌های یونان و روم باستان و یادگیری در این زمان مورد بی‌توجهی واقع شده بود.

قرون وسطی

گروه نویسندگان
 

((غالباً وقتی از گروه سوارکار آبی فام سخن می رود، نام مارک به ذهن می آید،زیرا درد و احساس آلمانی او دربارة طبیعت بارزتر از دیگران است.اندیشه تصویری وی در ناتورالیسم تغزلی و میراث رمانتیسم آلمانی ریشه دارد، میراثی که در نخستین سالهای قرن حاضر اثری عمیق بر ذهن هنرمندان آلمان می گذارد.هنرمند آلمانی از تلقی معنویت در طبیعت و اسطوره طبیعت،به مذهب وحدت وجودی کل عالم می رسد.گروه سوار آبی فام نشریه ای را بر،سرمقالات مارک در ماه می 1912 منتشر کرد. در سالنامه سوار کار آبی فام فرانتس مارک گزارشی از فووسیم آلمانی، نقاشان پُل، انشعابات جدید برلین از گروه لیبرمان، انجمن جدید هنرمندان مونیخ، و استحاله آن در پرتو تأثیرات هنرمندان روسی ارائه نمود. او اعلام کرد که همه این جریان ها حاکی از آن است که “احیاء هنر آلمان نه فقط یک گرایش صوری بلکه تولدی دوباره در اندیشه ما است”.فرانتس مارک به میراث روانشناختی دهه آخر قرن یعنی بیم از جهان، بیقراری دهشتناک، و پاره شدن پیوند الفت با واقعیت بیرونی بیش از سهم خویش دست یافت . برخی از طراحی ها و نقاشی های  اولیه اش از نومیدی ژرف آگنده اند. مارک،در این سال ها، به هنر چون وسیله خلاصی از تنش تحمل ناپذیر، و عامل برقراری تعادل در رابطه اش با جهان می نگریست:“نقاشی باید مرا از دلهره برهاند”.وی از سال 1904 تا 1907 از افسردگی شدید رنج میبرد.در سفر پاریس، با مشاهده آثار وان گوگ به این نتیجه رسید که اگر انسان تمامی هستی خویش را بر طبیعت فرا افکند،خواهد توانست به رمز یگانه کیهانی دست یابد و شکاف دردناک میان خود و جهان را پرکند.اومی گوید:“هنر چیزی جز بیان رویای ما نیست” ورویای فرانتس مارک هماهنگی با چیزها بود همین میتوانست سرچشمه تصویرها باشد.))[1]

او هر چند از نزدیک با کاندینسکی همکاری می کرد و از آزمایشگریهای تاریخی اش اطلاع داشت، اما هیچگاه نتوانست خودش را به یکسره کنار گذاشتن موضوع متقاعد سازد.مارک نظریه ای را بیان کرد که:“هدف آفریدن نمادهایی برای زمان ما است،نمادهایی که زینت بخش محرابهای مذهب معنوی آینده باشد.”دراین سالها، مارک همکارانش را به مصور سازی نوین کتاب مقدس فرا خواند و ذهن کاندینسکی را نیز به موضوع صوراسرافیل و داوری واپسین مشغول کرده بود. مارک مانند پل کله به مشاهده هیات بارز اشیاء پرداخت و آنها را ساده کرد ودر این ساده سازی به نشانه هایی دست یافت، نشانه هایی که بسط دهندة خاصه های طبیعت به زمینه های صوری وسیع ترند. این نوع هماهنگی با طبیعت همانی بود که هنرمند می جست، و از همین جا او به جانوران و زندگانی ناخودآگاهشان در کل خلقت جلب شدمارک با تکرار نشانه های سنخی و مقایسه آنها به جستجوی نوعی ریتم تصویری معادل با نظمی که در طبیعت احساس می کرد،پرداخت ودر این راه ازهُدلر و یوگنشتیل بسیار مدد گرفت .کوشش برای ضبط شکلها و ریتم ها،موجب توسعه حس هنرمند درباره((فرم)) و تقویت قدرت طراحی اش شد.ولی هنوز امکانات رنگ را در نیافته بود.فرانتس مارک به دنبال نوع هماهنگی درونی با دنیای پیرامون خود از رنگ استفاده کرد تا توفان های روحی اش و تردیدهای عمیق درونی خود را با بکارگیری رنگ در معانی متفاوت جستجو کند.او رنگها را گاهی بصورت توصیفی و گاهی هیجانی_ اکسپرسیو و حتی نمادین تا جایی که به انتزاع رسید،به کار می برد.

در هنر نوین همچون هنرهای آغازین، هنرمند خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه به ویژگیها و ارزشهای دوران خود شکل می دهد و البته ارزشها و ویژگی های موجود نیز متقابلا به او شکل می بخشد. خودآگاهی در نقاشی نوین در ارتباط با بکارگیری اتفاق بعنوان یکی از شیوه های ترکیب نیز نقش دارد، نمونه آشنا آن پدیده ای است که به وسیله سورئالیست ها کشف گردید و امروز دیگر این مطلب جا افتاده است. او (هنرمند) به همواره برای بیان پندارهای دورنی اش و پس زمینه معنوی زندگی و جهان از نمادها و رنگها و خطوطی استفاده می کند که در نهایت اثرش به انتزاع کشیده می شود. تاریخ نمادگرایی نشان می هد که هر چیزی می تواند معنای نمادین پیدا کند، مانند اشیاء طبیعی گیاهان ، سنگ ها، حیوانات، انسان ها ، خورشید و غیره، یا آنچه دست ساز انسان است (مانند خانه و کشتی و ...) ، حتی اشکال تجریدی (همچون اعداد، سه گوش و دایره) .در حقیقت تمامی جهان یک نماد بالقوه است. تاریخ ما از گذشته ی بسیار دور ،همواره تنگاتنگ مذهب و هنر قرار داشته، نشان می دهد نمادها برای نیاکان ما ،پر معنا بوده اندو آنها را به هیجان آورده اند. این رابطه ی متقابل مذهب و هنر هنوز هم امروزه در نقاشی و پیکر تراشی به چشم می خورد.انسان شکارگر یا (هنرمند) بدون تردید، ترسیم تصاویر جانوران را نه تنها از برای شکار، بلکه بعنوان معنایی جادویی هم می دانست و با مرور تاریخ هنر متوجه می شویم ،که بعنوان نمادهای مقدس همچون باروری و خداگونه و غیره به کار رفته است و حتی هنرمندانی همچون فرانتس مارک برای هماهنگی درونی بین خود و دنیای پیرامونش به واسطه رنگ از اشکال حیواناتی همچون اسب ، گوزن و... بهره می برد.

منابع:

1-پاکباز،رویین؛در جستجوی زبان نو( تحلیلی از سیر تحول هنر نقاشی در عصر جدید) ؛ انتشارات نگاه؛تهران؛1386؛ص 452و 453.
گروه نویسندگان

مقدمه

منبع

اگر قصد داشته باشیم به عام‌ترین بیان، «هنر انتقادی»(Critical Art) را توصیف کنیم، می‌توانیم آن را هنری بدانیم که با ایجاد آگاهی درباره‌ی سازوکارهای سلطه تماشاگر را به عاملی آگاه از دگرگونی جهانی بدل می‌کند.[۲]از این تعریف چنین برمی‌آید که «هنر انتقادی» پیوندی انکارناپذیر با امر اجتماعی- سیاسی دارد و ازآنجاکه ذیل عنوان کلی هنر تعریف می‌شود، از سازش و هم‌نشینی بین هنر، سیاست و اخلاقیات هم حکایت می‌کند.

این تعاریف و انتظارات از هنر، به‌خصوص در ایران، تا حد زیادی از انتظارات و درک عمومی از آن فاصله دارد. بسیاری از مردم و حتی طیف گسترده‌ای از هنرمندان و منتقدان به خود آئینی(Autonomy) هنر باور دارند و بر این گمان‌اند که هنر نباید یا نمی‌تواند وارد این عرصه‌ها شود. به اعتقاد این گروه، کاری که هنر قرار است انجام دهد و کاری که سیاست و جامعه‌شناسی قرار بر انجام آن دارند از بنیاد با یکدیگر متفاوت‌اند و ملاک‌هایی که این امور با آن سنجیده می‌شوند نیز نسبتی باهم ندارند. به‌زعم آن‌ها هر زمان هنر وارد این عرصه‌ها شده جز زیان و بدنامی به دنبال نداشته و به گرایش‌هایی مانند «رئالیسم سوسیالیستی» منتهی شده که نبوغ و تخیل هنرمند را در سایه ثبت واقعیت، نادیده گرفته‌اند.

به تصور من به دلیل وجود چنین باورهایی درباره هنر، هرگونه تبیین «هنر انتقادی» بدون پاسخ به این شائبه‌ها راه به‌جایی نخواهد برد؛ به‌خصوص در جامعه‌ای که به دلایل مختلف بدبینی‌های زیادی نسبت به حوزه سیاست وجود دارد و بسیاری از هنرمندان در شناخت ماهیت سیاسی-اجتماعی هنر دچار تعارض شده‌اند. به همین دلیل من در قدم اول قصد دارم ریشه باورهای موردبحث را شناسایی کنم؛ سپس ضمن تأمل بر تأثیرات متقابل هنر و جامعه، به چیستی «هنر انتقادی» بپردازم. به همین ترتیب، تلاش خواهم کرد با توجه به گرایش‌های مختلف «هنر انتقادی» طی چند دهه‌ی اخیر و وام گرفتن از نظریات مرتبط با این حوزه، «هنر انتقادی» را به‌گونه‌ای مستدل دسته‌بندی کنم؛ گرچه پیشاپیش می‌پذیرم این دسته‌بندی‌ها به هیچ رو کامل و بی‌نقص نیست.

گروه نویسندگان