چکیده
فیلسوفان غالباً نمود را از ماهیت حقیقی چیزها جدا میدانستند و، به همین سبب، میکوشیدند واقعیت را ورای نمودهای گذرا و ناپایدار جستوجو کنند. این نگرش یکی از عوامل اصلی نکوهش هنرهای بصری و خصوصاً نقاشی در افکار افلاطون بوده است. به زعم او این هنرها صرفاً قادرند از نمود چیزها تقلید کنند؛ لذا نه تنها هیچ شناختی به دست نمیدهند بلکه بیننده را نیز گمراه میکنند. این ملامت و مذمت هنرهای بازنمودی تا قرن هجدهم بر فرهنگ و هنر غرب سیطره داشت. در این زمان بود که فیلسوفان به مطالعۀ نمود توجه نشان دادند و بر نقش آن در شناخت، زیباشناسی و هنرهای بصری تأکید کردند. بخش نخست این مقاله شرحی است از تحول و تطور مفهوم نمود نزد فیلسوفان و اهمیت آن در پژوهشهای فلسفی از یونان باستان تا قرن هجدهم. بخش دوم به تأثیر این تحول بر ظهور مکتب امپرسیونیسم میپردازد. فرضیۀ این مقاله مبتنی است بر اینکه ظهور این جنبش در قرن نوزدهم نتیجۀ دگرگونیهایی است که در مفهوم فلسفی «نمود» صورت پذیرفته. توجه صرف به جلوههای گذرای طبیعت و فروکاستن عناصر تابلو به تأثرات بصری و بازنمایی نور یکدست و رنگهای خالص در آثار امپرسیونیستها همگی در خدمت بازنمایی نمود مرئی اشیاست.
نویسنده:محمدرضا ابوالقاسمی